همیشه دیر میفهمیم !
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد ...
یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت میشود
خدا در مواقع سختیها تنها پناه میشود
همیشه دیر میفهمیم !
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد ...
یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت میشود
خدا در مواقع سختیها تنها پناه میشود
بنام خدای سبزه و باران
درختانی که سال ها سایه خود را نثار توشه ناچیزش کرده بودند اکنون بی رمق و
بی بار چونان پنجه های خشکیده مرده ای در گور به قامت و لی نه
استوار،مقابل چشمانش ایستاده بودند..
فقط جرقه ای دیگر یا که گردبادی تند تر ریشه امیدوار آنان را به عبث می کشاند..
کمی آنطرف تر،مرد صیاد سنگ چینه پر از خاکسترش را به زاری می نگریست..
لاشه متعفن گرگی پیر در کنار لاک خالی لاکپشتی؛چند لاشخور بی میل را میعادگاه شده بود..
قدم به قدم تلی از خاکستر پای سنگی دوداندود انباشت شده بود…
چشم ها با هم سخن میگفتند فقط…
طبیعت به جنگ کوه آمده بود انگار و بیل و لته پاره های مردان آبادی یارای مقابله را نداشت….
آفتاب سوزان تر و باد افسار گریخته تر از قبل؛ دست با دست آتش بی مروت مهربان کرده بودند…
زنی شالمه به سر و شال بر کمر بسته،مردانه به نبرد اخگر آمده بود و فرنج تن
اش انگار بلوطی خشکیده بر درختی،مچاله به برابرش با وزش باد به اهتزاز در
می آمد..
مردان آبادی با شکمی تهی و گلویی خشک،چند شبی را بی اینکه پلک با هم مهربان
کرده باشند،استوار و محکم،بیل به دست؛مقابل آتش سرکش براق شده بودند…
باد سرگردان وحشی چونان آهی برآمده از نهاد،داغ و سوزان؛داغ مانده بر دل کوه را رونق میداد…
شعر
نگفتن مان را به پاى بیخیالی مان نگذار
هنوز
زود است تا بفهمى
سکوت،
نامِ مستعارِ مردى ست
که
تمامِ سیم خاردارهاى مرزِ جهان
تکه
اى از حنجرهاش را
به
یغما بردهاند
تا
ابرازِ وجود کنند...
خـــوشـا
آنــــان
کــــه در
گـــهــواره
مُــردنـــد
کـــــه
بـــویـی
از غــــمِ
نبــردنـــد...
نسیم آسا ازین صحرا گذشتیم
سبک رفتار و بی پروا گذشتیم
به پای کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم
کنون در کوی نا پیدا خرامییم
چو ا ز این صورت پیدا گذشتیم
رشید از ما مجو نام و نشانی
که از سر منزل عنقا گذشتیم
به ادامه مطلب بروید