روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمستان روستای صرفه» ثبت شده است

وقتی که عمر ؛پیچک وار از دیوار زندگی ات بالا می رفت،

دست من کوتاه بود و بخت آسمان در گرفتنت، بلند،

حالا هروقت که دلم در این شهر غریب می گیرد،و تنهایی آزارم می دهد،

به سراغ خاطرات و روزهایش می روم ،همان جایی که جوی زلال آبش،سایه

بیدش،و مهربانی نگاه های مردمش آرمم می کند.و حالا من و چشمان

غم آلودم جمع می شویم و دور نبودنت هایت و نفس پشت نفس تلف می کنیم

مفهوم بودن را..

۲ نظر ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۴
نوشته شده توسط : سید

زیستن 
در پناه سایه ات گریستن 
با تمام یقین 
کاش 
قلب ها 
با سلام خاک آشنا بودند
ساده بود و سبز بود 
به روشنی و زلالی چشمه 
خودم !!!

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۰
نوشته شده توسط : سید

غروب روز دلگیری، دلم غرق پریشانی
هوا هم مثل چشمم سرخ بود و خیس و بارانی
من و دلتنگی و غربت، دلی غرق پریشانی...



۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۲۳
نوشته شده توسط : سید

فرهاد
بیستونت ز زبانها افتاد
تو به دل کندی کوه
ولی اینجا کوه ها پابرجاست
آنچه آسان تر از بیستونت کنده شود
دل این آدمهاست...



۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۴۸
نوشته شده توسط : سید

بسی آید بهار وما نباشیم
بروید لاله زار وما نباشیم
بسی مفتون به قبرت گل بروید
به طرف جویبار وما نباشیم....

۱ نظر ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۵
نوشته شده توسط : سید


شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سر گشته نبود
سالها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود......

تصاویر را در ادامه مطلب ببینید:

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۵
نوشته شده توسط : سید

     امروز...

           نه آغاز و نه انجام جهان است...

              ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است...

                                         دردا و دریغا که در این بازی خونین؛

                                                         بازیچه ایام، دل آدمیان است...


 

۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۲
نوشته شده توسط : سید

چه دل مسکینی...

که غمین می شود اندر غم هر غمگینی!

هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه میش...

چه کنم با دل خویش

۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۴
نوشته شده توسط : سید

آری از پشت کوه آمده ام

چه میدانستم این سمت کوه باید برای ثروت حرام خورد

برای عشق خیانت کرد

برای خوب دیده شدن دیگران را بد نشان داد

برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند

وقتی هم باتمام سادگی دلیلش را میپرسی میگویند:

ازپشت کوه آمده

ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم و تنهادغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان ازدست گرگان باشد

تااینکه این سمت کوه باشم وگرگ

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۶
نوشته شده توسط : سید


           آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
                          جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

                               آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
                                              حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

                                                       امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
                                                               فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست


تصاویر را در ادامه مطلب ببینید:

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۲۷
نوشته شده توسط : سید