نمیدانم از کدامین گفتن ها برایت بگویم که نیازی به نوشتن نداشته باشد...
نمیدانم از کدامین دلخستگی هایم برایت بگویم که تو خود گواه بر آن نباشی...
نمیدانم از کدامین دردهای کهنه برایت ناله سر دهم
که تو خود روزی طبیب آن نبوده باشی...
قارچ وحشی یا قارچ کوهی که در بعضی مناطق کشور با نام کغارک هم شناخته می شود و ؛ قغارک نامی است که مردم منطقه ی ما بد ان نهاده اند.
کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی ؛
نامِ کوچکی تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ که نامِ کوچکِ زندگیست
و بر سکّوبِ وداعاش به زبان میآوری ،
هنگامی که قطاربان آخرین سوتش را بدمد
و فانوسِ سبز به تکان درآید......
نامی به کوتاهیِ آهی
که در غوغای آهنگینِ غلتیدنِ سنگینِ پولاد بر پولاد
به لبجُنبهیی بَدَل میشود ؛
به کلامی گفته و ناشنیده انگاشته
یا ناگفتهیی شنیده پنداشته...
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!