بر ما گذشت نیک و بد ، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من بهار که فصل شکار نیست
بر ما گذشت نیک و بد ، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من بهار که فصل شکار نیست
بنام خدای سبزه و باران
درختانی که سال ها سایه خود را نثار توشه ناچیزش کرده بودند اکنون بی رمق و
بی بار چونان پنجه های خشکیده مرده ای در گور به قامت و لی نه
استوار،مقابل چشمانش ایستاده بودند..
فقط جرقه ای دیگر یا که گردبادی تند تر ریشه امیدوار آنان را به عبث می کشاند..
کمی آنطرف تر،مرد صیاد سنگ چینه پر از خاکسترش را به زاری می نگریست..
لاشه متعفن گرگی پیر در کنار لاک خالی لاکپشتی؛چند لاشخور بی میل را میعادگاه شده بود..
قدم به قدم تلی از خاکستر پای سنگی دوداندود انباشت شده بود…
چشم ها با هم سخن میگفتند فقط…
طبیعت به جنگ کوه آمده بود انگار و بیل و لته پاره های مردان آبادی یارای مقابله را نداشت….
آفتاب سوزان تر و باد افسار گریخته تر از قبل؛ دست با دست آتش بی مروت مهربان کرده بودند…
زنی شالمه به سر و شال بر کمر بسته،مردانه به نبرد اخگر آمده بود و فرنج تن
اش انگار بلوطی خشکیده بر درختی،مچاله به برابرش با وزش باد به اهتزاز در
می آمد..
مردان آبادی با شکمی تهی و گلویی خشک،چند شبی را بی اینکه پلک با هم مهربان
کرده باشند،استوار و محکم،بیل به دست؛مقابل آتش سرکش براق شده بودند…
باد سرگردان وحشی چونان آهی برآمده از نهاد،داغ و سوزان؛داغ مانده بر دل کوه را رونق میداد…
غروب بود و نسیم سردی در ابادی وزیدن گرفته بود...
کم کم صدای زنگوله ی گوسفندانی که از چرا برمیگشتند شنیده می شد،صدای ناله ی توله ها در تنگل و تنگ،اواز کلاغ ها در دم زرده،صدای مشک زدن با سه پایه های چوبی قدیمی و مشک های چرمین،صدای شرشر اب،صدای زندگی...
پیرمرد که امروز نوبتش برای چوپانی گوسفندها بود،خسته و اشفته به ده برمی گردد
گویی گوسفندان هم خستگی او را درک می کنند و همین که نزدیک ابادی می شوند،دسته دسته جدا می شوند و خودشان به سمت آغلشان می روند.
سوز و سرما ناخوداگاه دست و بالت را می لرزاند...تابستان 92-93 بود که در روستای صرفه و در زیر کت نمکی ،دیدیم که لانه ی یک سنجاب که در زبان محلی به ان راستیک می گویند بر زمین افتاده و 5 بچه ی ان اطراف یکدیگر روی زمین پخش شده اند.
به صورت اتفاقی متوجه شدیم که مادر این سنجاب ها هر بار یکی از انها را به دهان گرفته و به بالای درخت دیگری در همان نزدیکی منتقل می کند.وقتی این سنجاب در حال بردن چهارمین نوزاد خود بود تصمیم گرفتم دوربین را نزدیک نوزاد پنجم جاسازی کنم تا صحنه ی زیبا را ثبت و ضبط کنم.
در ادامه ی مطلب کلیپی از شکار لحظه ها را در روستای صرفه را مشاهده یا دانلود کنید.