ابرهای عقیم سیاهی به چهره ی آسمان کشیده اند و باران ماههاست که خیال باریدن ندارد . چشمه ها چونان چشم هایی که از گریه به خشکی نشسته باشند ، تشنه ی هلهله ی دختران آبادی اند و مشک های سربریده ، بی صدا باران را به دعا نشسته اند .جنگل عریان روزهای بی آبی ، زمین را به عطش می کاود . تن چوبی اش را به آسمان می کشد و با آن ساقه های خشک ،بی صدا، کسی را فریاد می زند . آبادی بی آب ویرانی را معکوس می شمارد و خشکسالی را اینچنین ، ریش سفید ها هم کمتر به خاطر می آورند .
۴ نظر
۰۸ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۱