روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان
دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ق.ظ

آه چوپانِ جوان، خسته نباشی، بنواز / فقط این نی لبت لطف و صفای ده ماست...

وای که ردپای دزد آبادی ما، چقدر شبیه چکمه های کدخداست

روزی که ردپای به جا مانده ،شبیه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد، دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند:کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است ،ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت :دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت ،فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهایش سنگین ولی نادانی ،انعام داشت ،پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند...

سیمین بهبهانی


ببار باران که باریدن ثوابه // بچر گله که چوپان در عذابه

مکن ای جغد یک امشب تو ناله// که حال این دلم امشب خرابه...


کدخدای ده ما هر چه بگوید حق است
کدخدای ده ما نیست، خدای ده ماست



کدخدا را چو خدا قبله حاجت کردیم
کدخدایی و خدایی که بلای ده ماست



پدرم از ده بالا که غروب آمد گفت :
هر چه بدبختی و درد است، برای ده ماست...



نوشته شده توسط نوشته شده توسط : سید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

وای که ردپای دزد آبادی ما، چقدر شبیه چکمه های کدخداست

روزی که ردپای به جا مانده ،شبیه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد، دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند:کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است ،ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت :دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت ،فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهایش سنگین ولی نادانی ،انعام داشت ،پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند...

سیمین بهبهانی


ببار باران که باریدن ثوابه // بچر گله که چوپان در عذابه

مکن ای جغد یک امشب تو ناله// که حال این دلم امشب خرابه...


کدخدای ده ما هر چه بگوید حق است
کدخدای ده ما نیست، خدای ده ماست



کدخدا را چو خدا قبله حاجت کردیم
کدخدایی و خدایی که بلای ده ماست



پدرم از ده بالا که غروب آمد گفت :
هر چه بدبختی و درد است، برای ده ماست...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">