روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۱۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روستای صرفه» ثبت شده است

چه زودتر در جوانیم پیر شدم و چه زود در جوانی, پیری را دیدم..
جوانیم گذشت با افسوس نبودنها, بودنها و شدنها....
می ترسم وقت پیری ,از من سراغ جوانی را بگیرند,که فقط پیرش کردم....
اما چه باک, گویم الزایمر دارم جوانی را به یاد ندارم...
کاش حالا الزایمر داشتم تا فراموش کنم هر انچه در جوانی پیرم کرد ...
"مهدی' رحیمی' مقدم"

اوشین و به باد دادن ماحصل خرمن کوبی  :


۱ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۲
نوشته شده توسط : سید

حس میکنم مانند نامت از یاد رفته ای...

حتی دیگر صاحبان اصلی ات هم حالی از غربت تو و سرزمین از یاد رفته نمیپرسند...

پس برای آرامش قلب این سرزمین تنها و مظلوم بخوان :

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد...

۲ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۹
نوشته شده توسط : سید


روستایم راز آلود شده است و فرازو فرودش بهت آور !لبخند ها بی چتر  

از ارتفاع بالا سقوط می کنند گویی زمان به اهالی باران ،نا مهربان  

گشته است .فصل غریب درد ها پر بار؛جاده از غبار و گردها سرشار ؛ 

نیکان بردار ؛عجب حکایتی... 

 

تبر تقدیر تدبیر نمی شناسد.قامت مهربان رعنا مردانی را می شکند  

و بر خاک می افکند در امتداد  این شکستن ها و افتادن ها ،سیلاب  

اشک و آه روان ؛بارش تند اندوه دوان ؛ودریچه های تبسم گل اندود

سخن از امیر تبسم های شیرین است که در شامگاهی تلخ در 

کمین لشکر غم ،دست به سر با سحر وداع کرد .آه چقدر ناگهانی

ناگهان ها درد و داغی دیگرند ...

۱ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۸
نوشته شده توسط : سید


من اینجا بس دلم تنگ است ...
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
۱ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۱
نوشته شده توسط : سید

اینجا آبادی است. شب همچنان سرد است وساکت. پاره های تیره ی شب در لابلای درختان انبوه سایه افکنده است . . .

تنه های درخت برایش قابل تشخیص نبود. و راه هم ازمیان همین درختان می گذشت. تنها چیزی که به چشم می آمد، جریان آب رود خانه بود که همچون ماری زخم

 خورده در میان بستر برف بر خود پیچیده بود. به ناچار خودش را به این رود خانه کشاند وگام در مسیر آب نهاد. به شدت احساس سردی کرد ولی پس از اندکی

برایش قابل تحمل شد.

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۰
نوشته شده توسط : سید


اینجـا همـه بـوی "پیدنه " می آید /  ازجنگــل و کــوه و گـردنه می آید...

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۶
نوشته شده توسط : سید


کُت نمکی ، نام کوه یا تـپه ای سنگی مشرف به قسمتی از باغ های صرفه ما بین گلی صرفه و تنگ صرفه ( روی بُنه ) می باشد.
۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۴
نوشته شده توسط : سید

از  قافله جا ماندم

 درست بیست و چند سال پیش،

 ماندم...

 زندانی این روزگار زشت شدم...

 روزگاری که

نه از جنس من است نه از برای من...

 چه رسمیست دنیا!

از گردشش می نالیم و می نالیم

و روز زمین گیر شدنمان را جشن می گیریم!



 نمیدانم...

 قلمم زیر بار دردها ترک برداشته کمرم خم شده!...

 با این حال

هنوز هم به دوست لبخند میدهم

امروز آغاز غربت نشینی ام هست...

به رسم عادت...

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۵
نوشته شده توسط : سید

تنگ صرفه،نام تنگه یا شکافی بین دو کوه است در انتهای باغهای صرفه .

۱ نظر ۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۰
نوشته شده توسط : سید

وای که ردپای دزد آبادی ما، چقدر شبیه چکمه های کدخداست

روزی که ردپای به جا مانده ،شبیه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد، دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند:کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است ،ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت :دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت ،فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهایش سنگین ولی نادانی ،انعام داشت ،پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند...

سیمین بهبهانی


ببار باران که باریدن ثوابه // بچر گله که چوپان در عذابه

مکن ای جغد یک امشب تو ناله// که حال این دلم امشب خرابه...


۰ نظر ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸
نوشته شده توسط : سید