تبر تقدیر تدبیر نمی شناسد
روستایم راز آلود شده است و فرازو فرودش بهت آور !لبخند ها بی چتر
از ارتفاع بالا سقوط می کنند گویی زمان به اهالی باران ،نا مهربان
گشته است .فصل غریب درد ها پر بار؛جاده از غبار و گردها سرشار ؛
نیکان بردار ؛عجب حکایتی...
تبر تقدیر تدبیر نمی شناسد.قامت مهربان رعنا مردانی را می شکند
و بر خاک می افکند در امتداد این شکستن ها و افتادن ها ،سیلاب
اشک و آه روان ؛بارش تند اندوه دوان ؛ودریچه های تبسم گل اندود .
سخن از امیر تبسم های شیرین است که در شامگاهی تلخ در
کمین لشکر غم ،دست به سر با سحر وداع کرد .آه چقدر ناگهانی !
ناگهان ها درد
و داغی دیگرند ...
اگر چشمه های جوشان محبت خشک گردند ؛اگر چمدان دلها
تهی از بار عشق شود ؛اگر دفتر زندگی مان خالی از مشق
همدلی باشد راه را گم کرده ایم .
دوستان از یار سفر کرده روایت نیک داشته اند ترکش های لبخندش
پایه های مستحکم گرفتاران در جاده های یخبندان عمر را لرزان و آب می کرد . دست های نیاز مند را با دست های خویش گره می زد
عاطفی بود گاه با جریحه دار شدن احساس کسی به اشک پناه
می برد .در پشت لبخندش راز هایی پنهان بود .مهر بانی ها یش
بار داشت .به بن بست ها حساس بود .به رهایی می اندیشید
در بی قراری کسی قرار نداشت . دیوار سیمانی قلب ها با او
بیگانه بود و...
http://www.shelab.blogfa.com/