روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طبیعت بکر و زیبای روستای صرفه استان کرمان» ثبت شده است


همیشه
از گرما مینالیم از سرما فرار میکنیم!
درجمع،از شلوغی کلافه میشویم و در خلوت،از تنهایی بغض میکنیم!
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و اخر هفته هم بیحوصله تقصیر غروب جمعه است و بس!

۱ نظر ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۵
نوشته شده توسط : سید

بنام خدای سبزه و باران
درختانی که سال ها سایه خود را نثار توشه ناچیزش کرده بودند اکنون بی رمق و بی بار چونان پنجه های خشکیده مرده ای در گور به قامت و لی نه استوار،مقابل چشمانش ایستاده بودند..
فقط جرقه ای دیگر یا که گردبادی تند تر ریشه امیدوار آنان را به عبث می کشاند..
کمی آنطرف تر،مرد صیاد سنگ چینه پر از خاکسترش را به زاری می نگریست..
لاشه متعفن گرگی پیر در کنار لاک خالی لاکپشتی؛چند لاشخور بی میل را میعادگاه شده بود..
قدم به قدم تلی از خاکستر پای سنگی دوداندود انباشت شده بود…
چشم ها با هم سخن میگفتند فقط…
طبیعت به جنگ کوه آمده بود انگار و بیل و لته پاره های مردان آبادی یارای مقابله را نداشت….
آفتاب سوزان تر و باد افسار گریخته تر از قبل؛ دست با دست آتش بی مروت مهربان کرده بودند…
زنی شالمه به سر و شال بر کمر بسته،مردانه به نبرد اخگر آمده بود و فرنج تن اش انگار بلوطی خشکیده بر درختی،مچاله به برابرش با وزش باد به اهتزاز در می آمد..
مردان آبادی با شکمی تهی و گلویی خشک،چند شبی را بی اینکه پلک با هم مهربان کرده باشند،استوار و محکم،بیل به دست؛مقابل آتش سرکش براق شده بودند…
باد سرگردان وحشی چونان آهی برآمده از نهاد،داغ و سوزان؛داغ مانده بر دل کوه را رونق میداد…

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۷
نوشته شده توسط : سید


می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند...


شاید تابستان صرفه بی هیاهو ترین تابستان خود را گذراند،نه درختها مثل گذشته میوه داشتند و نه ساکنان مثل گذشته ماندگار...

از آنــــــروز ایـن خـانـه ویـرانه شد  /  که نـــان آورش مـــرد بـیـگـانـه شد 

 چو ناکس به ده کــــدخـدایی کند /   کشـــــاورز بــــایـد گـدایــــــی کـــند



۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۱
نوشته شده توسط : سید

غروب بود و نسیم سردی در ابادی وزیدن گرفته بود...

کم کم صدای زنگوله ی گوسفندانی که از چرا برمیگشتند شنیده می شد،صدای ناله ی توله ها در تنگل و تنگ،اواز کلاغ ها در دم زرده،صدای مشک زدن با سه پایه های چوبی قدیمی و مشک های چرمین،صدای شرشر اب،صدای زندگی...

پیرمرد که امروز نوبتش برای چوپانی گوسفندها بود،خسته و اشفته به ده برمی گردد

گویی گوسفندان هم خستگی او را درک می کنند و همین که نزدیک ابادی می شوند،دسته دسته جدا می شوند و  خودشان به سمت آغلشان می روند.

سوز و سرما ناخوداگاه دست و بالت را می لرزاند...
گوسفندها را که می دوشی و انها را به اغل میزنی،باید شنکی بزرگ بر در اغل بگذاری،نه از ترس مردم،از ترس ساکنان همیشگی این منطقه،همان گرگ ها...
۱ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۵
نوشته شده توسط : سید
چه زودتر در جوانیم پیر شدم و چه زود در جوانی, پیری را دیدم..
جوانیم گذشت با افسوس نبودنها, بودنها و شدنها....
می ترسم وقت پیری ,از من سراغ جوانی را بگیرند,که فقط پیرش کردم....
اما چه باک, گویم الزایمر دارم جوانی را به یاد ندارم...
کاش حالا الزایمر داشتم تا فراموش کنم هر انچه در جوانی پیرم کرد ...
"مهدی' رحیمی' مقدم"

اوشین و به باد دادن ماحصل خرمن کوبی  :


۱ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۲
نوشته شده توسط : سید

پرنده وار در این های و هوی طوفان ها
به سویت آمده ام از هراس انسان ها

از اضطراب خودم را به شیشه می کوبم
روا مدار بمیرم کنار ایوان ها

کجایی ای که در آغوش مهربان دادی
شبی پناه به گنجشک خیس  باران ها

مگر نه این که همان خانه است این خانه
که مانده است به جا از گزند دوران ها


۳ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۱
نوشته شده توسط : سید

روحـــــــــــــمان آبستـــــــــــــــن یکـــــــــ قرن تنهــــــــــــــــــا بودن اســــــــــتــــــ

طفـــــــــــــــــل حســـــــــــــرت نوش مـــــــــــــا دنیــــــــــــــــا نمی آید رفیــــــق

دستــــــــــــهایــــــــــــت را خــــــــــــــــــو دت ها کن اگــــــــــــــر یخ کرده انــــــــــد

از لــــــــــــــــــب ایـــــــــــن مـــــــــــــــردمان هــــــــــــا هــــــانمی آید رفـــــــیـــــق

گردوی تنگل،گردویی قدیمی با ریشه هایی ضخیم و تنومند در روستای صرفه،زیر کمر زرد و در تنگل صرفه می باشد.

متاسفانه امسال این درخت هم مانند سایر گردو های منطقه سرمازده شده است و برگ و بری ندارد

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
نوشته شده توسط : سید

۱ نظر ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۲
سید علی سادات حسینی گروه
۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۷
نوشته شده توسط : سید

ما درین وحشت سرا آتش عنان افتاده‌ایم

عکس خورشیدیم در آب روان افتاده‌ایم

ناامید از جذبهٔ خورشید تابان نیستیم

گر چه چون پرتو به خاک از آسمان افتاده‌ایم

رفته است از دست ما بیرون عنان اختیار

در رکاب باد چون برگ خزان افتاده‌ایم...


۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۹
نوشته شده توسط : سید