روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کمر زرد روستای صرفه» ثبت شده است

من دردهایم را در گوش برهوت زمزمه می کنم. در بیابانی که صدای زوزه ی باد خواب درختان را آشفته می کند. این جا خارهایی هست که پای احساسم را مجروح می کنند. من هم مثل تو رنج می کشم. من رنج تو را دارم. من حتی نمی خواهم بدانی آشفته ام. اشکم را برای تو در همین جا در برهوت، پای خارهایی سخت می ریزم شاید روزی گل دهند. فقط می ماند که تو بتوانی از این گذرگاه دردناک گذر کنی. بتوانی قایق ات را در سیل ویرانگر نجات دهی. تو هم مثل همه ی دیگران، صلیب رنج هایت را خودت بر دوش می کشی. تنها. و انسان این گونه است.

  

۲ نظر ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۰:۲۹
نوشته شده توسط : سید


بر ما گذشت نیک و بد ، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من بهار که فصل شکار نیست


۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۵
نوشته شده توسط : سید

بنام خدای سبزه و باران
درختانی که سال ها سایه خود را نثار توشه ناچیزش کرده بودند اکنون بی رمق و بی بار چونان پنجه های خشکیده مرده ای در گور به قامت و لی نه استوار،مقابل چشمانش ایستاده بودند..
فقط جرقه ای دیگر یا که گردبادی تند تر ریشه امیدوار آنان را به عبث می کشاند..
کمی آنطرف تر،مرد صیاد سنگ چینه پر از خاکسترش را به زاری می نگریست..
لاشه متعفن گرگی پیر در کنار لاک خالی لاکپشتی؛چند لاشخور بی میل را میعادگاه شده بود..
قدم به قدم تلی از خاکستر پای سنگی دوداندود انباشت شده بود…
چشم ها با هم سخن میگفتند فقط…
طبیعت به جنگ کوه آمده بود انگار و بیل و لته پاره های مردان آبادی یارای مقابله را نداشت….
آفتاب سوزان تر و باد افسار گریخته تر از قبل؛ دست با دست آتش بی مروت مهربان کرده بودند…
زنی شالمه به سر و شال بر کمر بسته،مردانه به نبرد اخگر آمده بود و فرنج تن اش انگار بلوطی خشکیده بر درختی،مچاله به برابرش با وزش باد به اهتزاز در می آمد..
مردان آبادی با شکمی تهی و گلویی خشک،چند شبی را بی اینکه پلک با هم مهربان کرده باشند،استوار و محکم،بیل به دست؛مقابل آتش سرکش براق شده بودند…
باد سرگردان وحشی چونان آهی برآمده از نهاد،داغ و سوزان؛داغ مانده بر دل کوه را رونق میداد…

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۷
نوشته شده توسط : سید


می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند...


شاید تابستان صرفه بی هیاهو ترین تابستان خود را گذراند،نه درختها مثل گذشته میوه داشتند و نه ساکنان مثل گذشته ماندگار...

از آنــــــروز ایـن خـانـه ویـرانه شد  /  که نـــان آورش مـــرد بـیـگـانـه شد 

 چو ناکس به ده کــــدخـدایی کند /   کشـــــاورز بــــایـد گـدایــــــی کـــند



۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۱
نوشته شده توسط : سید

دشت هایی چه فراخ‌ ، کوه هایی چه بلند...

ادامه تصاویر در ادامه مطلب ، و برای نمایش تصاویر در اندازه اصلی روی انها کلیک کنید :

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۰
نوشته شده توسط : سید

گر گرگ مرا شیر دهد، میش من است 

بیگانه اگر وفا کند، خویش من است

نگفتم زلف تو دزد است، از کیدش مباش ایمن

به مرگ گله راضی شو، چو گرگی را شبان کردی...




۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۳۹
نوشته شده توسط : سید

چرا همه میگویند چون میگذرد غمی نیست...

چرا هیچکس نمیگوید تا بگذرد "درد "کمی نیست..




۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۳۵
نوشته شده توسط : سید


نه از آشنایان وفا دیده ام نه در باده نوشان صفا دیده ام

ز نامردمی ها نرنجد دلم که از چشم خود هم خطا دیده ام

به خاکستر دل نگیرد شراب من از برگ چشمی بلا دیده ام

وفای تو را نازم ای اشک غم، که در دیده عمری تورا دیده ام...

۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۳
نوشته شده توسط : سید