روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....


می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند...


شاید تابستان صرفه بی هیاهو ترین تابستان خود را گذراند،نه درختها مثل گذشته میوه داشتند و نه ساکنان مثل گذشته ماندگار...

از آنــــــروز ایـن خـانـه ویـرانه شد  /  که نـــان آورش مـــرد بـیـگـانـه شد 

 چو ناکس به ده کــــدخـدایی کند /   کشـــــاورز بــــایـد گـدایــــــی کـــند



۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۱
نوشته شده توسط : سید

غروب بود و نسیم سردی در ابادی وزیدن گرفته بود...

کم کم صدای زنگوله ی گوسفندانی که از چرا برمیگشتند شنیده می شد،صدای ناله ی توله ها در تنگل و تنگ،اواز کلاغ ها در دم زرده،صدای مشک زدن با سه پایه های چوبی قدیمی و مشک های چرمین،صدای شرشر اب،صدای زندگی...

پیرمرد که امروز نوبتش برای چوپانی گوسفندها بود،خسته و اشفته به ده برمی گردد

گویی گوسفندان هم خستگی او را درک می کنند و همین که نزدیک ابادی می شوند،دسته دسته جدا می شوند و  خودشان به سمت آغلشان می روند.

سوز و سرما ناخوداگاه دست و بالت را می لرزاند...
گوسفندها را که می دوشی و انها را به اغل میزنی،باید شنکی بزرگ بر در اغل بگذاری،نه از ترس مردم،از ترس ساکنان همیشگی این منطقه،همان گرگ ها...
۱ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۵
نوشته شده توسط : سید
 خیلی جیغ ها درهمهمه ی  شهرها خفه شده اند ،

اما هنوز یک آخ در روستا ، همه رابه همهمه وا میدارد …


تابستان 92-93 بود که در روستای صرفه و در زیر کت نمکی ،دیدیم که لانه ی یک سنجاب که در زبان محلی به ان راستیک می گویند بر زمین افتاده و 5 بچه ی ان اطراف یکدیگر روی زمین پخش شده اند.

به صورت اتفاقی متوجه شدیم که مادر این سنجاب ها هر بار یکی از انها را به دهان گرفته و به بالای درخت دیگری در همان نزدیکی منتقل می کند.وقتی این سنجاب در حال بردن چهارمین نوزاد خود بود تصمیم گرفتم دوربین را نزدیک نوزاد پنجم جاسازی کنم تا صحنه ی زیبا را ثبت و ضبط کنم.


در ادامه ی مطلب کلیپی از شکار لحظه ها را در روستای صرفه را مشاهده یا دانلود کنید.

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۹
نوشته شده توسط : سید

سایت حرف تو بعنوان یکی از سایت های بزرگ اطلاع رسانی و با دو هدف، شناسایی نخبگان وبلاگ نویس کشور و گسترش مطالب آنان در فضای مجازی فعالیت می کند.

این سایت در امار رتبه بندی الکسا رتبه ی کمتر از 3000  را دارد.

این سایت در نظر دارد که به عنوان بانک جامعی از بهترین مطالب وبلاگ نویسان کشور را انعکاس دهد و به نوعی تریبونی باشد برای وبلاگ نویسانی که حرف هایشان گاهی در میان غول های پوشالی رسانه ها و دعوای حزبی سایت ها گم می‌شود.

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۸
نوشته شده توسط : سید
چه زودتر در جوانیم پیر شدم و چه زود در جوانی, پیری را دیدم..
جوانیم گذشت با افسوس نبودنها, بودنها و شدنها....
می ترسم وقت پیری ,از من سراغ جوانی را بگیرند,که فقط پیرش کردم....
اما چه باک, گویم الزایمر دارم جوانی را به یاد ندارم...
کاش حالا الزایمر داشتم تا فراموش کنم هر انچه در جوانی پیرم کرد ...
"مهدی' رحیمی' مقدم"

اوشین و به باد دادن ماحصل خرمن کوبی  :


۱ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۲
نوشته شده توسط : سید

حس میکنم مانند نامت از یاد رفته ای...

حتی دیگر صاحبان اصلی ات هم حالی از غربت تو و سرزمین از یاد رفته نمیپرسند...

پس برای آرامش قلب این سرزمین تنها و مظلوم بخوان :

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد...

۲ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۹
نوشته شده توسط : سید


روستایم راز آلود شده است و فرازو فرودش بهت آور !لبخند ها بی چتر  

از ارتفاع بالا سقوط می کنند گویی زمان به اهالی باران ،نا مهربان  

گشته است .فصل غریب درد ها پر بار؛جاده از غبار و گردها سرشار ؛ 

نیکان بردار ؛عجب حکایتی... 

 

تبر تقدیر تدبیر نمی شناسد.قامت مهربان رعنا مردانی را می شکند  

و بر خاک می افکند در امتداد  این شکستن ها و افتادن ها ،سیلاب  

اشک و آه روان ؛بارش تند اندوه دوان ؛ودریچه های تبسم گل اندود

سخن از امیر تبسم های شیرین است که در شامگاهی تلخ در 

کمین لشکر غم ،دست به سر با سحر وداع کرد .آه چقدر ناگهانی

ناگهان ها درد و داغی دیگرند ...

۱ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۸
نوشته شده توسط : سید


من اینجا بس دلم تنگ است ...
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
۱ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۱
نوشته شده توسط : سید

اینجا آبادی است. شب همچنان سرد است وساکت. پاره های تیره ی شب در لابلای درختان انبوه سایه افکنده است . . .

تنه های درخت برایش قابل تشخیص نبود. و راه هم ازمیان همین درختان می گذشت. تنها چیزی که به چشم می آمد، جریان آب رود خانه بود که همچون ماری زخم

 خورده در میان بستر برف بر خود پیچیده بود. به ناچار خودش را به این رود خانه کشاند وگام در مسیر آب نهاد. به شدت احساس سردی کرد ولی پس از اندکی

برایش قابل تحمل شد.

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۰
نوشته شده توسط : سید


اینجـا همـه بـوی "پیدنه " می آید /  ازجنگــل و کــوه و گـردنه می آید...

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۶
نوشته شده توسط : سید