۳ نظر
۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۵
دیشب از بام جنون دیوانه ای افتاد و مرد
پیش چشم شمع ها پروانه ای افتاد و مرد
از لطافت یاد تو چون صبح گل ها خیس بود
شبنمی از پشت بام خانه ای افتاد و مرد...
نباشم گر در این محفل ، چه غم ، دیوانه ای کمتر
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد...
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد...
شعر
نگفتن مان را به پاى بیخیالی مان نگذار
هنوز
زود است تا بفهمى
سکوت،
نامِ مستعارِ مردى ست
که
تمامِ سیم خاردارهاى مرزِ جهان
تکه
اى از حنجرهاش را
به
یغما بردهاند
تا
ابرازِ وجود کنند...
درد من و تمام تبرخوردهها یکیست:
باور نمیکنیم که مردیم مدتیست
آنها در انتظار دوباره پرندهای
من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست...
تصاویر بیشتر در ادامه مطلب :