روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۱۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روستای صرفه» ثبت شده است

عمر شیشه ی عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند...



۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۴۳
نوشته شده توسط : سید

چه زیبــا می گفت مترسک....

                   وقتی نمی شود رفت...

                                  همین یک پا هم اضافیست....


۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۷
نوشته شده توسط : سید
 

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد...

۲ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۵
نوشته شده توسط : سید

 

          خانه چون فانوس خاموشست و شمع خانه نیست
     باغ اگر بی گل شود انگیزه در پرواز نیست

تصاویری از خانه های قدیمی کاهگلی قدیمی که حالا خرابه ای بیش نیستند در ادامه :

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۹
نوشته شده توسط : سید



 

دریغا دیده ی دل ها به خوابست
نداند کس که غم ها بی حسابست
دمی اندیشه کن کاین زندگانی
عذاب اندر عذاب اندر عذاب است...


۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۰۸
نوشته شده توسط : سید

بر موی چو خاکستر من طعنه مزن
آتشکده ای درون جانست هنوز
تا صنع خدا را نگرم دیده ی من
بر چشم غزالان نگرانست هنوز
گر شور جوانی ام تو را باور نیست
آماده ی روز امتحانست هنوز

مدرسه ی قدیمی روستای صرفه که در حال حاضر شباهتی به مدرسه ندارد و از ان بعنوان اغل گوسفندان استفاده می شود 


۱ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۳
نوشته شده توسط : سید

هر زمان تنها شدم از شعر یاری ساختم
همچو نقاشان ز هر نقشی نگاری ساختم
خزان سر زد ز طبعم واژه های رنگ رنگ
واژه ها گل کرد و از گل بهری ساختم ...

مجموعه تصاویری از فروردین 94 از طبیعت روستای زیبای صرفه در ادامه:

۱ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۵۱
نوشته شده توسط : سید

خوش نشین بر لب آبی که روان می گذرد                       تا که احساس کنی عمر چنان می گذرد

از صدای گذر آب چنان می فهمی                                 تندتر از آب روان، عمر گران می گذرد


این چشمه منبع اصلی مصرف اب معدود اهالی می باشد،


تصاویر را در ادامه ببینید:

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۳۳
نوشته شده توسط : سید

یاد انها که به مترسک مزرعه نخندیدند و به کلاغ‌ هاسنگ نینداختند و از پرچین باغ سیب عبور نکردند.
می‌نویسم تا دستانم از حرکت باز نایستد و می خندم تادهانم بسته نماند...

بالای سرم خورشید یا ماه فرقی نمی‌کند مهم این است که خدایی که در نزدیکی من است مرا دوست دارد.تو بامنی وخدایا مرا بی تو لحظه ای هرگز...

قبل از اینکه چراغ ها را روشن کنی با کلاغ‌ها که رو به غروب می‌روند خداحافظی کن....



۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۳۶
نوشته شده توسط : سید

در بهاران سری از خاک برون آوردن

خنده ای کردن و از باد خزان افسردن

همه این است نصیبی که حیاتش نامی

پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن

مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور

کز پیش آفت پیری بود و پژمردن


ادامه تصاویر در ادامه ی مطلب:

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۳۱
نوشته شده توسط : سید