جاده ی صرفه
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو؟ بگذراندی تشنه از آب بقا خود را
تصاویری از جاده ی صرفه در ادامه مطلب:
وقت تنگ است کسی گفت :بیا تا برویم
بوی مردار گرفتیم از اینجا برویم
چشم چرخاند و زمین دور سرم می چرخید
ناگهان باز کسی گفت خدا را برویم
عشق در معرکه امروز غریب است غریب
کاش فرصت بدهد مرگ که فردا برویم
کم بگویید که این چشم به راهی تا کی ؟
ترسم آخر همه از خاطر دنیا برویم
ما از این -ماندن بی عشق - دگر خسته شدیم
گر دلت پا به رکاب است بیا تا برویم