روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۱۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روستای صرفه» ثبت شده است

سلام
حال همه‌ی ما خوب است 
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، 
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند 
با این همه عمری اگر باقی بود 
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان


تا یادم نرفته است بنویسم 
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود 
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است 
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 
ببین انعکاس تبسم رویا 
شبیه شمایل شقایق نیست

۱ نظر ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۱۴
نوشته شده توسط : سید

🎬از دلخوشی  کودکی همین بس که از دنیای سیاه و سفید اینچنینی خبری نیست،هر چه هست در لحظه است  و شعف انگیز...،از بدو بدوی همسالان به دنبال توپ گرداله ی فشرده از کهنه جورابها تا به سنگ بستن سگهای استخوان بدن،اما چیزی که تمام ذهن همیشه کودکانه ام را گرفته بود نه آدم و نه فرشته افسانه ها نبود!،با هیکل درشت و سیاه ،چشهای متورم و خمار و نگاهی گیرا...

🎬از سر صبح که با عرعر الاغهای ده از خواب بیدار میشدم به سرم میزد که امروز حتما ببینمش،حتی شده چند دقیقه،اما همیشه این فکر در غلافی از ترس پیچیده بود،ولی یک روز واقعن به سرم زد،منی که با وجود سن زیادم بعضی نیمه شبها را از ترس تاریکی دست ب آب نمیرفتم و تا صبح به خودم میپیچیدم،یک شب به سرم زد که حتی شده برای چند ثانیه ببینمش...

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۳
نوشته شده توسط : سید

چیزی به انتهای روز نمانده است و روشنی قدم به قدم پا پس می کشد . آفتاب ، قدم های آخرش را    بر می دارد و پشت به آبادی ، روز را می دزدد و خانه به خانه، آبادی را ترک می کند و منزل به منزل دور می شود. سر به کوهستان می گذارد و شب را به کوه ها، پناه می برد. فردا روز پر کاری است و کلی برف باید تا  بهار آب شود.

     سایه ها برمی خیزند و  با آن چشم های بی حیا شان ، بی پروا ،  بی آنکه از کسی تعارفی  شنیده  باشند از دیوارهای کوتاه و نیمه ویران آبادی ، به هر گوشه و کناری سرک می کشند .

     آبادی به غروبی دوباره می نشیند و بید ها ، تازه عروسانی اند که حنا به دست و پا  می بندند و   کلاغ ها ، سپیدار ها را ، که با خیال جوانه زدن به زردی نشسته اند ، به تاریکی مهمان می کنند.


۱ نظر ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۶
نوشته شده توسط : سید

...و من که رهگذری در صدای بارانم

هنوز فرق تو را با خودم نمی دانم

 

تو هفت چلچله کوچی ،بهار تازه ئ من

من  شکسته، اسیر چهل زمستانم

 

 


هنوز برق به صرفه نیامده بود...

شب که می شد دو سه نفری از خانه میزدند بیرون، با ترس و لرز

همه جا تاریک بود و جز نور ماه دیده نمی شد؛ چون مدت زیادی نبود گوشی های موبایل مد شده بودند از بین دو سه نفر یکی شان گوشی داشت و با نور همان جلوی پایشان را می پاییدند.

هدفشان رسیدن به زمینی بود که سید سیب زمینی در ان کاشته بود،دور و بر زمین چوب و کنده و حلب و شنک دیده می شد و وسط زمین چوبی با لباسی برتن که هنگام باد به خود می جنبید و در تاریکی شبیه ادمیزاد می شد.

۱ نظر ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۰۳
نوشته شده توسط : سید

از سالیان دراز کرفس کوهی به علت اثرات ضد درد، ضد التهاب، آرام‌بخش و ضد سرفه مورد استفاده بوده است. همچنین این گیاه دارای اثرات ضد ویروس، ضد دیابت، ضد سرطان بوده و آن را به عنوان عامل پیشگیری کننده از زخم معده مطرح می‌کنند.
در حالت طبیعی به علت وجود اسانس و بوی تند، دام‎ها در حالت تر از آن استفاده نمی‎کنند
در بعضی مناطق کشور دامپروران بعد از خشک شدن آن را برداشت و در خانه انبار می‎کنند و در زمستان به مصرف دام‎ها می‎رسانند که البته این مورد در منطقه ی ما کاربرد ندارد.

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۷
نوشته شده توسط : سید

نرفته از یادم !             

زمین با تپش برگهای تو جان می یافت

اینجا

 به رشد کلمات تیشه می زنند

 

اما

روز با نور و

آسمان با سایه

تکرار می شود .

نرفته از یادم !

 

تنها می شوم گاهی

می رسم به لحظه های بی کسی

شب

می کشد تو را در قاب

مهر ،می دمد با صبح

پنجره ،یک فریاد

شعله، صداقت شمعدانی

می تراود در من

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۵:۱۹
نوشته شده توسط : سید

ابرهای عقیم سیاهی به چهره ی آسمان کشیده اند و باران ماههاست که خیال باریدن ندارد . چشمه ها چونان چشم هایی که از گریه به خشکی نشسته باشند ، تشنه ی هلهله ی دختران آبادی اند و مشک های سربریده ، بی صدا باران را به دعا نشسته اند .جنگل عریان روزهای بی آبی ، زمین را به عطش می کاود . تن چوبی اش را به آسمان می کشد و با آن ساقه های خشک ،بی صدا، کسی را فریاد می زند . آبادی بی آب ویرانی را معکوس می شمارد و خشکسالی را اینچنین ، ریش سفید ها هم کمتر به خاطر می آورند .

۴ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۱
نوشته شده توسط : سید


شاید بتوان گفت پاییز هم گذشت و رهگذری بر این ابادی نه...
البته سرمای استخوان سوز بی تاثیر نیست اما حکایت پاییز و زمستان با ادمیزاد در روستای صرفه همان حکایت اب و اتش است که گویی سازشی برای با هم بودن ندارند..
خیلی سالهاست که نه تنها زمستان ؛ بلکه تابستان و بهار صرفه هم از ادمیزاد دوری می گزیند.
سال هایی دور در دهه های 50 و 60 و 70 نامه ها و تقاضاهایی برای مسئولان فرستاده شد تا ده ها خانوار این ابادی از نعمت برق برخوردار شوند.
نتیجه ی این درخواست ها برق رسانی در اواخر دهه ی 80 به این روستا بود. خیلی هایی که خواهان برق بودند چیزی جز سنگ مرمر از ان ها نمانده بود

۳ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۲
نوشته شده توسط : سید

آنجا که درخت را

  دار

    می خوانند

 هیچ لبخندی مبارک نیست ...



۱ نظر ۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۰
نوشته شده توسط : سید

حال مسافری را دارم که در شبی تاریک، بیابان و سکوتی وحشت آور همراهانش را گم کرده است. 


دوباره اندوه مرا می رباید. دوباره شبهایم را با خویش زمزمه می کنم. سرم را پایین می اندازم و به آینده ای می اندیشم که جراحت ندیدنت را چگونه درمان کنم... 

۱ نظر ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۰
نوشته شده توسط : سید