روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۱۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روستای صرفه» ثبت شده است



همیشه برای “ماندن ” دلیل هست …

و برای “رفتن” بهانه.

همیشه برای “خواستن” نیاز هست …

و برای “رد کردن”، مصلحت.

همیشه برای “داشتن” فضا هست …

و برای “نداشتن” تقصیر.

این که سوار بر کدام کوپه این قطار شوی،

به پای ماندن و دست خواستن و عشق داشتنت، بر می گردد

اگر داری که بسم الله …

اگر نه، جهان پر است از “بهانه” و “مصلحت” و “تقصیر” بی صاحب ...


۳ نظر ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۹
نوشته شده توسط : سید

همیشه دیر می‌فهمیم !


وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد ...


یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می‌شود


خدا در مواقع سختی‌ها تنها پناه می‌شود

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۲
نوشته شده توسط : سید

ذکر یا محمد که به گفته ی پدید اورنده ی ان حدود 20 سال پیش با چسباندن ادامس بر روی کوه قله صرفه نوشته شد و هم اکنون پس از گذشت دو دهه همچنان باقی مانده و باقی هم خواهد ماند؛ اگر دستی ان را "دستی از بین نبرد...



۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۷
نوشته شده توسط : سید


     مادران ، مردان روزهای آبادی ، هی هی چوپانها را به لالایی می خوانند و کودکان ، رویای شیرین  شهر شلوغ را به خواب می بینند .
       فانوسها ، شب زنده دار آفتاب روزاند و آفتاب ، آنچنان دور است که گوئی قرار نیست صبحی  دوباره ، بوقلمون ها ، آبادی را به تشویشی بی دلیل ، مهمان کنند.


     

۱ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹
نوشته شده توسط : سید



۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۱۹
نوشته شده توسط : سید

زیستن 
در پناه سایه ات گریستن 
با تمام یقین 
کاش 
قلب ها 
با سلام خاک آشنا بودند
ساده بود و سبز بود 
به روشنی و زلالی چشمه 
خودم !!!

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۰
نوشته شده توسط : سید

تمام مسئله این‌ست که ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که نه آغازی دارد و نه پایانی. آنچه که ما می‌بینیم تکرار مکررات است. تکرار موقعیت‌هایی است که بصورت جنون آمیز تکرار می‌شوند، و زمان را ایجاد می‌کنند. و این ملال زندگی که از آن سرچشمه می‌گیرد.

۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۵
نوشته شده توسط : سید

کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی می‌داشت

تا به جانش می‌خواندی ؛


نامِ کوچکی تا به مهر آوازش می‌دادی،


همچون مرگ که نامِ کوچکِ زندگی‌ست

و بر سکّوبِ وداع‌اش به زبان می‌آوری ،

هنگامی که قطاربان آخرین سوتش را بدمد

و فانوسِ سبز به تکان درآید......


نامی به کوتاهیِ‌ آهی

که در غوغای آهنگینِ غلتیدنِ سنگینِ پولاد بر پولاد

به لب‌جُنبه‌یی بَدَل می‌شود ؛

به کلامی گفته و ناشنیده انگاشته

یا ناگفته‌یی شنیده پنداشته...

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۵۱
نوشته شده توسط : سید

یک نفر نیست بپرسد از من
 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۷
نوشته شده توسط : سید


سکوت و

اسمان های سبزبادامی

ویک تبسم

تنها یک تبسم

در کوچه های خاطره و بیداد

نه جرعه ای از عشق نه جامی از شمشاد

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۱
نوشته شده توسط : سید