روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....




۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۳
نوشته شده توسط : سید


                خفتگان را گر سبکباری خوش است
                                                 شبروان را رنج بیداری خوش است


              در چنین شب های بی فریاد رس
                                                روز خوش در خواب باید دید و بس



۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۳۶
نوشته شده توسط : سید
۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۹
نوشته شده توسط : سید

کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب می ترسد ؟
و حتی ، ذهن ماهیگیر ، از قلاب می ترسد

کدامین وحشت وحشی ، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد

 گرفته وسعت شب را ، غباری آنچنان مبهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد

شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح
مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می ترسد

 فغان ، زین شهر کج باور ، که حتی نکته آموزش
زافسون و طلسم و رمل و اسطرلاب می ترسد

فضا را آنچنان آلوده ، دود نفرت ونفرین
که موشک هم ، ز سطح سکوی پرتاب می ترسد

 طنین کار سازی هم ، زسازی بر نمی خیزد .
که چنگ از پرده ها وسیم ، از مضراب می ترسد

سخن ، دیگر کن ای بهمن ! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب می ترسد

 

 


۱ نظر ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۷
نوشته شده توسط : سید



ارسال شده توسط : سید هادی سادات حسینی

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۳
نوشته شده توسط : سید

باز دل آسمان گرفته....

بغضش را با تمام وجود حس میکنم

از ان بغضهاست که اگر بشکند ویران می کند

خوش به حال اسمان که گهگاه بغض دارد و گهگاه ویران میکند...




۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۱۸
نوشته شده توسط : سید


ّبرای دیدن ادامه عکس ها به ادامه مطلب بروید:

۱ نظر ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۴
نوشته شده توسط : سید

ایل من گر چه درختان تو را دار زدند / و کلاغان به عقابان تو منقار زدند


ایل من گر چه رهاندند پلنگت را هم / وحشت آلوده گرفتند تفنگت را هم

ایل من گر چه تو را خانه نشین می خواهند / و برای تو شبی بد تر از این می خواهند

ایل من گر چه خزان ذوق بهارت را خورد / باد آمد همه ی دار و ندارت را برد

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۸
نوشته شده توسط : سید

آبادی من تشنگی درختانت را می دانم . آبادی من هجوم ملخ ها را از خشکی درذهن دارم . آبادی من علفهای هرز باغهایت را دیده ام . آبادی من از دستانی  خبر دارم  که ناامیدنشدند ونهال نوپای سبزی ونشاط رادوباره درزمینت  نشاندند تا آوای حیات هرگز خاموش نگردد. آبادی من دزآور ای قلعه آتش می نویسم از محرومیت و کمبودهایت ،از شلاق بی رحمانه زمستان برپیکرت ، از فقر ساکنینت..(برگرفته از سایت http://www.salampaveh.ir  )




۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۶
نوشته شده توسط : سید

برای دیدن ادامه تصاویر به ادامه مطلب بروید:


۳ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۴۲
نوشته شده توسط : سید