روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان
پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۲۹ ق.ظ

نه تو می مانی ، نه اندوه ، و نه هیچ یک از مردم این آبادی...

تمام آرزوهای من  قدم زدن در کوچه باغ های تو بود ، گذشتن از کنار جوی آب زلال و بی ریای تو ، نشستن زیر درختان بید در تابستان های گرم !و رفتن بر روی برف ها و زمین یخ زده زمستانت؟خوش بحال همه آنهایی که از کوچه هایت عبور می کند و عطر تو را نفس میکشند بوی بهار ترا، گاهی برای رهگذرانی که از کنارت عبور میکنند لبخند بزن می دانم ، می فهم که خیلی هاشون متوجه تو نیستند. اما نگران نباش ؟شاید روزی بر حسب اتفاقِ کسی  سعادت یاری اش کند و آرام از حوالی نگاهت گذرکند و بودنت را حس کند؟ می بینی آرزوهای من بعد از این همه ندیدنت، هنوز می گردد لا به لای کتاب ها به دنبال خیال دیدارت، هنوز هم میگردم پشت سرت تا شاید چیزی برایم جا گذاشته باشی چیزی مثل عطرکوچه باغ هایت، دشت هایت و حتی بیابان های خشکت! می بینی آدما بعضی وقتها فقط دلش می خواد برای یک لحظه هم که شده همه ی دنیای یک نفر باشه؟؟؟

بگذریم به قول یکی از دوستان که می گفت اینقدر بزرگش نکن یک روستای کوچک که اینقدر کش دادن ندارد ؟!ولی برایش گفتم که تو چی می دانی آنجا کجاست؟ تو لیاقتت همین ماشین نو است که سوارش شوی و توی خیابانهای شهر چرخ بزنی و بخیالت که زندگی کردی ،یا نه صبح بیدار شوی و بروی سر کار و شب برگردی ؟تکرار این همه رفت و آمد خسته ات نکرد؟ ولی من خسته شدم از این همه تکرار در این شهر غریب، غروب هایش آزارم می دهد. دلم می خواست غروب هایش را از پشت پنجره آبادی نگاه کنم؟ اما نشد؟ که نشد؟که نشد؟؟؟من خواستم عاشق باشم همین. چون توی همان آبادی، کنار همان جوی آب،توی کوچه باغ هایش ، کنار مردم ساده اش عاشق شدم ؟و دوست دارم همانجا باشم همیشه؟

برف که می آمد سفیدی اش بقدری زیبا بود که با همه سردی اش ،سردت نمی شد.؟بهارش بوی عطر وتابستانش بوی رفاقت داشت؟ پاییز که می شد باد ،بادبادک ها را در میان آسمان آبادی رها می ساخت باید می بودی تا ببینی چه بود !حالا آبادی من هم مثل تو خیلی عوض شد و خیلی از آدم های مهربانش رفتند؟ازنامهربانی های ماخسته شدند چرا که چهار دیواری های که سال های زیاد بوی عشق و صفا می داد از بی خیالی و شاید گرفتاری های ما خراب شدند. ؟ ورفتند زیر خاک خوابیدند تا دیگر نبیند نامهربانی های ما را ؟ یادش گرامی

الهی ،ما را برای دیگران، امان قرار بده، آنچنان که هرکه خسته از جور روزگار و گرفتار از مشقت های زمانه در کار خود فروماند در کنار ما آرام بگیرد. دوران چون کویر و تابستان است، ما را بر سر مردمانت، سایه بان کن… سایه‌بان… الهی آمین.....



نوشته شده توسط نوشته شده توسط : سید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

تمام آرزوهای من  قدم زدن در کوچه باغ های تو بود ، گذشتن از کنار جوی آب زلال و بی ریای تو ، نشستن زیر درختان بید در تابستان های گرم !و رفتن بر روی برف ها و زمین یخ زده زمستانت؟خوش بحال همه آنهایی که از کوچه هایت عبور می کند و عطر تو را نفس میکشند بوی بهار ترا، گاهی برای رهگذرانی که از کنارت عبور میکنند لبخند بزن می دانم ، می فهم که خیلی هاشون متوجه تو نیستند. اما نگران نباش ؟شاید روزی بر حسب اتفاقِ کسی  سعادت یاری اش کند و آرام از حوالی نگاهت گذرکند و بودنت را حس کند؟ می بینی آرزوهای من بعد از این همه ندیدنت، هنوز می گردد لا به لای کتاب ها به دنبال خیال دیدارت، هنوز هم میگردم پشت سرت تا شاید چیزی برایم جا گذاشته باشی چیزی مثل عطرکوچه باغ هایت، دشت هایت و حتی بیابان های خشکت! می بینی آدما بعضی وقتها فقط دلش می خواد برای یک لحظه هم که شده همه ی دنیای یک نفر باشه؟؟؟

بگذریم به قول یکی از دوستان که می گفت اینقدر بزرگش نکن یک روستای کوچک که اینقدر کش دادن ندارد ؟!ولی برایش گفتم که تو چی می دانی آنجا کجاست؟ تو لیاقتت همین ماشین نو است که سوارش شوی و توی خیابانهای شهر چرخ بزنی و بخیالت که زندگی کردی ،یا نه صبح بیدار شوی و بروی سر کار و شب برگردی ؟تکرار این همه رفت و آمد خسته ات نکرد؟ ولی من خسته شدم از این همه تکرار در این شهر غریب، غروب هایش آزارم می دهد. دلم می خواست غروب هایش را از پشت پنجره آبادی نگاه کنم؟ اما نشد؟ که نشد؟که نشد؟؟؟من خواستم عاشق باشم همین. چون توی همان آبادی، کنار همان جوی آب،توی کوچه باغ هایش ، کنار مردم ساده اش عاشق شدم ؟و دوست دارم همانجا باشم همیشه؟

برف که می آمد سفیدی اش بقدری زیبا بود که با همه سردی اش ،سردت نمی شد.؟بهارش بوی عطر وتابستانش بوی رفاقت داشت؟ پاییز که می شد باد ،بادبادک ها را در میان آسمان آبادی رها می ساخت باید می بودی تا ببینی چه بود !حالا آبادی من هم مثل تو خیلی عوض شد و خیلی از آدم های مهربانش رفتند؟ازنامهربانی های ماخسته شدند چرا که چهار دیواری های که سال های زیاد بوی عشق و صفا می داد از بی خیالی و شاید گرفتاری های ما خراب شدند. ؟ ورفتند زیر خاک خوابیدند تا دیگر نبیند نامهربانی های ما را ؟ یادش گرامی

الهی ،ما را برای دیگران، امان قرار بده، آنچنان که هرکه خسته از جور روزگار و گرفتار از مشقت های زمانه در کار خود فروماند در کنار ما آرام بگیرد. دوران چون کویر و تابستان است، ما را بر سر مردمانت، سایه بان کن… سایه‌بان… الهی آمین.....

۹۳/۰۸/۰۸
نوشته شده توسط : سید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">