می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند...
شاید تابستان صرفه بی هیاهو ترین تابستان خود را گذراند،نه درختها مثل گذشته میوه داشتند و نه ساکنان مثل گذشته ماندگار...
از آنــــــروز ایـن خـانـه ویـرانه شد / که نـــان آورش مـــرد
بـیـگـانـه شد
چو ناکس به ده کــــدخـدایی کند / کشـــــاورز
بــــایـد گـدایــــــی کـــند
۰ نظر
۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۱