روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....


_پیرمردی دست بر پیشانی تل را می پایید تا ببیند گله هوس بازگشت دارد یا نه؟ پیرزن درحالیکه نق زدن هایش سر پیرمرد را فقط خود می شنود؛ قدری جو که شاید خود محتاج خوردنشان باشد؛ اماده کرده تا به نور چشمی اش که از گله می اید بدهد.
_یکی از اهالی سوار بر خر از "بیخ جر براور است و از همین دور می توان شناختش؛ قحطی هم اگر باشد او کتر و قند و چایش را همیشه با خود دارد.
کمتر پیش می اید دم زرده صدای توله ها از تنگل و پای قله بلند نشود؛ همانهایی که شهری ها شغال مینامندشان
_پسرکی تنها روی کمر زرد نشسته و چشم به جاده دارد؛ گاهی زیر لب برای خود تره مره ای میخواند و گاهی هم چشمانش را همچون عقابی که هم اینک "دور قله می چرخد؛ تیز می کند تا توله ها را ببیند.

۳ نظر ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۶
نوشته شده توسط : سید

من همان تنها درخت در کنار جاده ام
گوشه ای در این این بیابان خدا افتاده ام
گرچه تنها..گرچه غمگین…گرچه دلتنگم ولی
روبروی هر کسی آغوش خود بگشاده ام
هر که آمد نام خود را بر تنم حک کرد و رفت
من نمادی از سرابی و سرابی زاده ام

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۳:۱۶
نوشته شده توسط : سید


یاد آن روزها بخیر عجب روزهایی بود روزهای سرد زمستانی ابر سراسر آسمان را می پوشاند صدای رعد و برق به گوش می رسید قطرات باران شروع به باریدن می کردند و صدای شادی کودکان درهوا طنین انداز می شد.
هنوز آثاری ازخانه های پیشالی بود اما جایشان را به خانه های سنگ و سیمانی داده بودند سقف خانه ها کاه و گلی بود بعضی از مواقع هم آنقدر باران ادامه داشت که بعضی از خانه ها خیس می شد و صدای قطرات آب در ظرفها ( دیگ و بشقاب و کاسه ) آهنگی می نواخت که دل صاحب خانه مکدر می کرد . تا چاره ای بیاندیشد و در باران های دیگر با آرامش سر بر بالین بگذارد.
باد سردی می وزید و با وزیدنش باران را از لابه لای درب و پنجره وارد خانه ها می کرد صدای رودخانه ها در اطراف خانه ها به گوش می رسید و کودکان لحظه شماری می کردند تا لحظه ای باران بند بیاید و به تماشای رودخانه بروند. 
اعضای خانه گرد تا گرد بخاری نفتی جمع بودند و هم به صدای باران گوش می دادند و هم چای دم کرده دست مادر را نوش جان می کردند . غذای روز بارانی هم آش دست پخت مادر بود که در هوای بارانی و سرد واقعا می چسبید . 

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۳
نوشته شده توسط : سید



عبارت " نوه ی اقا سید محمد زمان بر روی سنگ قبری در قبرستان گروه 


گفتنیست ارامگاه امامزاده سید محمد زمان ع نیز در گشیگان زیارتگاه اهالی و دوستداران است.




۱ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۴
نوشته شده توسط : سید

شاید از یاد هم رفته باشیم ؛ 
اما بهار ؛
ناجوانمردانه ؛ همه ی گذشته را زنده میکند...
میدانی انسان با چه میمیرد؟
با خاطرات..

۱ نظر ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۰۱
نوشته شده توسط : سید


زندگی معلم بزرگی است…:
زندگی می آموزد که شتاب نکن.
زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی
دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده
شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است.
زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.
زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند
بعدا که می گذری و تو در آن لحظه
بی تابی می کردی و این را نمی دانستی.
زندگی زیباست!


عکس : غروب کن رئیس / زمستان 95


۲ نظر ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۲۰
نوشته شده توسط : سید

 در زمان سلیمان مردم به خشکسالى دچار شدند و از آن حضرت خواستند براى طلب باران به درگاه خداى تعالى دعا کند. سلیمان با اصحاب خود از شهر خارج شدند تا به مکانى رفته و درخواست باران کنند. در هنگام عبور نظر سلیمان به مورچه اى افتاد و دید که آن مورچه دست هاى خود را به سوى آسمان بلند کرده و مى گوید: «پروردگارا! ما هم مخلوق تو هستیم و نیازمند روزى تو مى باشیم، پس ما را به گناهان آدم هلاک مکن.» سلیمان رو به همراهان خود کرد و فرمود: «برگردید که از برکت دیگران، شما نیز سیراب شدید.» و در آن سال بیش از هر سال دیگر باران آمد.


عکس از :سید هادی سادات حسینی
از بارندگی های کم سابقه سالهای اخیر - اواخر بهمن یک هزارو سیصد و نود و پنج 

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۰۳
نوشته شده توسط : سید


-یکی از سنت های جالب این منطقه در هنگام عروسی اینست که تعدادی از اقوام عروس و داماد، دسته جمعی به سمت درخت سفیدالی(سپیداری) که از قبل انتخاب کرده اند می‌روند.در انجا با کمک هم و بوسیله‌ی تبر درخت سفیدال که طول زیادی دارد را از پایین تنه؛ و نه از ریشه؛ قطع می‌کنند.
انرا به شکل افقی روی شانه‌ی هم قرار می‌دهند و با همراهی هم انرا به محل مراسم عروسی که جلوی خانه‌ی عروس یا داماد است منتقل می کنند.در طول مسیر کودکان را روی این درخت افقی می‌نشانند و این کار را خوش یمن می‌دانند.بارها با هم فریاد(کلولو  و شواش) سر می‌دهند.

۰ نظر ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۴
نوشته شده توسط : سید

وقتی که عمر ؛پیچک وار از دیوار زندگی ات بالا می رفت،

دست من کوتاه بود و بخت آسمان در گرفتنت، بلند،

حالا هروقت که دلم در این شهر غریب می گیرد،و تنهایی آزارم می دهد،

به سراغ خاطرات و روزهایش می روم ،همان جایی که جوی زلال آبش،سایه

بیدش،و مهربانی نگاه های مردمش آرمم می کند.و حالا من و چشمان

غم آلودم جمع می شویم و دور نبودنت هایت و نفس پشت نفس تلف می کنیم

مفهوم بودن را..

۲ نظر ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۴
نوشته شده توسط : سید


تصاویری از سد خاتم الانبیاء دشتغین (دشغین) در ادامه مطلب:



۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۹
نوشته شده توسط : سید