_پیرمردی دست بر پیشانی تل را می پایید تا ببیند گله هوس بازگشت دارد یا نه؟ پیرزن درحالیکه نق زدن هایش سر پیرمرد را فقط خود می شنود؛ قدری جو که شاید خود محتاج خوردنشان باشد؛ اماده کرده تا به نور چشمی اش که از گله می اید بدهد.
_یکی از اهالی سوار بر خر از "بیخ جر براور است و از همین دور می توان شناختش؛ قحطی هم اگر باشد او کتر و قند و چایش را همیشه با خود دارد.
کمتر پیش می اید دم زرده صدای توله ها از تنگل و پای قله بلند نشود؛ همانهایی که شهری ها شغال مینامندشان
_پسرکی تنها روی کمر زرد نشسته و چشم به جاده دارد؛ گاهی زیر لب برای خود تره مره ای میخواند و گاهی هم چشمانش را همچون عقابی که هم اینک "دور قله می چرخد؛ تیز می کند تا توله ها را ببیند.
۳ نظر
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۶