نمیدانم از کدامین گفتن ها برایت بگویم که نیازی به نوشتن نداشته باشد...
نمیدانم از کدامین دلخستگی هایم برایت بگویم که تو خود گواه بر آن نباشی...
نمیدانم از کدامین دردهای کهنه برایت ناله سر دهم
که تو خود روزی طبیب آن نبوده باشی...
نمیدانم از کدامین گفتن ها برایت بگویم که نیازی به نوشتن نداشته باشد...
نمیدانم از کدامین دلخستگی هایم برایت بگویم که تو خود گواه بر آن نباشی...
نمیدانم از کدامین دردهای کهنه برایت ناله سر دهم
که تو خود روزی طبیب آن نبوده باشی...
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
تصاویر را در ادامه مطلب ببینید: