صرفه ؛ برق نداشت ، اما روشنایی اش دلهای مهربان ساکنانش بود
سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ب.ظ
کاش نقاشی ام زیبا بود تا قدرت افرینش را ترسیم کنم ، هنگامی که خورشید ارام ارام به خانه خویش قدم میگذارد ، به پشت کوهای سر به فلک کشیده صرفه ، به دیاری که با سادگی زیست ، و از دامان خود چه مردان و زنان رنج کشیده ای را پروراند ، اسمان زیبا ترمیشد در غروب ، پاک پاک ، از ایینه پاک تر ، انگار خداوند قدرتش را بیشتر نشان می داد ، عشقش را ، احساسش ، را
وای چقدر زیبا بود شب ، صدای جیرجیرکها که باهم مناجات می کنند ، به گوش میرسد ، اسمان نزدیکتر بود ، انقدر نزدیک که دوست داشتنی در اغوشش بگیری ،
شب که می شد ، سپیدارها زیباتر جلوه گر بودند ، نور مهتاب قدشان را رعناتر کرده بود ،درختان گردو در شب ، استوار تر بودند ، سبزیشان جلوه ی بیشتری داشت ، نور ماه که به کوههای پشت خانه بی بی می تابید ، تازه اقتدار کوه را بهتر میدیدی ، کوه به مثال نوجوان رشیدی ، خودنمایی میکرد ، کوه زیبا بود ، سکوت صرفه ، خیلی زیبا بود ، ارامش داشت ، انسان را به خدا نزدیکتر می کرد ، صرفه ، اب لوله کشی نداشت ، اما اباد بود ، ابادانی اش مردمان باصفایش بودند...
برق نداشت ، اما روشنایی اش دلهای مهربان ساکنانش بود،..
شبها کنار چراغ تور ها غذا خوردن و صحبت گل انداختن دلنشین بود ...
امکانات صرفه هیچ بود ، مردمان ساده صرفه با دستان خالی زندگی میکردند اما شبها که سر به بالین میگذاشتن با ارامش میخوابیدند ، شبها مانند چشم بر هم زدنی برایشان کوتاه بود
دریغ که در این زندگی ارامش خانه هایمان گم شده است...
# متن زیبا ارسالی از: نجمه سادات حسینی
# عکس تابستان 95
۹۵/۱۰/۲۸