روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان
چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۶ ق.ظ

دو عکس از اواخر دهه هفتاد

چیزی به انتهای روز نمانده است و روشنی قدم به قدم پا پس می کشد . آفتاب ، قدم های آخرش را    بر می دارد و پشت به آبادی ، روز را می دزدد و خانه به خانه، آبادی را ترک می کند و منزل به منزل دور می شود. سر به کوهستان می گذارد و شب را به کوه ها، پناه می برد. فردا روز پر کاری است و کلی برف باید تا  بهار آب شود.

     سایه ها برمی خیزند و  با آن چشم های بی حیا شان ، بی پروا ،  بی آنکه از کسی تعارفی  شنیده  باشند از دیوارهای کوتاه و نیمه ویران آبادی ، به هر گوشه و کناری سرک می کشند .

     آبادی به غروبی دوباره می نشیند و بید ها ، تازه عروسانی اند که حنا به دست و پا  می بندند و   کلاغ ها ، سپیدار ها را ، که با خیال جوانه زدن به زردی نشسته اند ، به تاریکی مهمان می کنند.


    انجیر ها و انارها که هنوز زمستان را باور دارند ، تن عریان شان را به تاریکی می پوشانند و گنجشکان ، که آفتاب را خوب  می فهمند ، لحظه ای فقدانش را به شیون می نشینند و به ناگه ، شور و هیجان جاری در آوازشان را به سکوتی ژرف ، می بازند .

      گوسفندان ، مسیر رفته را بازمی گردند و سگان آبادی ، به تکرار، پارس را از سر می گیرند .    گرگ ها از خواب روزانه بیدار می شوند و  تاریکی ، به قیامی دوباره می ایستد و آبادی چون کعبه ،    بی دفاع ، فتح می شود و هراس ، تا صبحی دیگر آبادی را به حکومت می نشیند .

امروز را ، خاطره ای بیش نمی ماند . روز به دیروز می پیوندد و فردا شروعی است که امروز بود. 



روزگاری بودند. 

قرن ها از پی هم آمدند 

آکنون آنان نیستند. 

ما امروز هستیم

قرن هایی می آیند

ما نیستیم

بی آن که دلی برای ما  لرزیده باشد...

منبع


نوشته شده توسط نوشته شده توسط : سید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

دو عکس از اواخر دهه هفتاد

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۶ ق.ظ

چیزی به انتهای روز نمانده است و روشنی قدم به قدم پا پس می کشد . آفتاب ، قدم های آخرش را    بر می دارد و پشت به آبادی ، روز را می دزدد و خانه به خانه، آبادی را ترک می کند و منزل به منزل دور می شود. سر به کوهستان می گذارد و شب را به کوه ها، پناه می برد. فردا روز پر کاری است و کلی برف باید تا  بهار آب شود.

     سایه ها برمی خیزند و  با آن چشم های بی حیا شان ، بی پروا ،  بی آنکه از کسی تعارفی  شنیده  باشند از دیوارهای کوتاه و نیمه ویران آبادی ، به هر گوشه و کناری سرک می کشند .

     آبادی به غروبی دوباره می نشیند و بید ها ، تازه عروسانی اند که حنا به دست و پا  می بندند و   کلاغ ها ، سپیدار ها را ، که با خیال جوانه زدن به زردی نشسته اند ، به تاریکی مهمان می کنند.


    انجیر ها و انارها که هنوز زمستان را باور دارند ، تن عریان شان را به تاریکی می پوشانند و گنجشکان ، که آفتاب را خوب  می فهمند ، لحظه ای فقدانش را به شیون می نشینند و به ناگه ، شور و هیجان جاری در آوازشان را به سکوتی ژرف ، می بازند .

      گوسفندان ، مسیر رفته را بازمی گردند و سگان آبادی ، به تکرار، پارس را از سر می گیرند .    گرگ ها از خواب روزانه بیدار می شوند و  تاریکی ، به قیامی دوباره می ایستد و آبادی چون کعبه ،    بی دفاع ، فتح می شود و هراس ، تا صبحی دیگر آبادی را به حکومت می نشیند .

امروز را ، خاطره ای بیش نمی ماند . روز به دیروز می پیوندد و فردا شروعی است که امروز بود. 



روزگاری بودند. 

قرن ها از پی هم آمدند 

آکنون آنان نیستند. 

ما امروز هستیم

قرن هایی می آیند

ما نیستیم

بی آن که دلی برای ما  لرزیده باشد...

نظرات  (۱)

خیلی عالی بود 
اما نگفتی ختنه سوران کی بود؟
چون اون برکول سوارشده آنروز ،الان دیدنش ،دیدنی است
پاسخ:
برکول سوار شده الان هرکوله! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">