روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

روستای صرفه از توابع دهستان گروه/احمداباد بخش راین استان کرمان

روستای صرفه/ابادی از یاد رفته....

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است


۰ نظر ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۹:۵۸
نوشته شده توسط : سید
۰ نظر ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۹:۵۵
نوشته شده توسط : سید


روستای صرفه

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۸
نوشته شده توسط : سید
    

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!

ولی آیا تابحال شمرده ای ؟

برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم،

اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی

و بعد بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب مردمان نشاندی

و سپس بشمار ، تعداد اشک هایی که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ،

و سر آخر بشمار تعداد دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدمهایی که در کار خیر برداشتی ،

و همه اینها را که بشماری ، تعداد لبخندهای " آن یگانه " بدست می آید.

و تمام .

جوجه هایت شمرده شد ...

صرفه گروه

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۲
نوشته شده توسط : سید


روستای صرفه

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۲
نوشته شده توسط : سید

  من از ترنم بارانی که بر این سرزمین از یاد رفته بارید فهمیدم خداوند چقدر مهربان و بیکران است...

زمانی در ابادی مردمانی بودند ،از جنس سادگی...

  آنان در کلبه فقیرانه خود و با نجوای عارفانه و عاشقانه دل به معبود خویش می سپردند تا بگذرد روزشان به امید فردا. در کنار کلبه های خشتی خود که هر روز برای فرو ریختن بر سرشان لحظه شماری می کردند، می نشستند و با پهن کردن سفره دل پاک و بی آلایششان امروز را به فردا می رساندند. دلشان در حسرت بسیاری از آمال ها و آرزوها نمی تپید و به امید روزی که دستی یاریشان کند امروز را به فردا می رساندند. زیر سقفی که امروز اگر نه، فردا فرو می ریخت، درس می خواندند تا کسانی شوند که زندگی ساده شان بگذرد،مردمانی که ابادی همه چیزشان بود و کمتر کسی پیدا می شد ابادی را رها کند و برود...

بودند انسانهایی که زندگیشان در اینجا خلاصه می شد،و ده ها خانواری که همه ی سال "نه فقط فصل میوه و برداشت اینجا میماندند....

گذاشتند اینجا را و گذشتند پدرها و مادرهایی که با وجود بیماری ها و مرگ یکی دو فرزند بازهم  بیش از انگشتان یک یا دو دست فرزند داشتند،دورانی که تا ماشینی از دور پیدا می شد همه اهالی جمع می شدند بر بلندی دستها بر پیشانی که ماشین را ببینند گذشت،چراغ تورها،چراغ بادیها جایشان را دادند به تیرهای برق ولامپها،رفت و امدی هم نبود و یا اگر هم بود برای تامین وسایل ضروری و ان هم پیاده یا با چهارپایان بود نه انواع ماشین و موتور... تنورهای نان پزیِ خانه ها با خاک پر شده است  جایشان تنورهای گاذی امده،و مشک های مخصوص فرآوری کره و دوغ که از پوست گاو وگوسفند بودند جایشان را به مشک های نیکلی داده اند، برنج غذای غالب خانه ها شده است و از آنسوی دنیا که هرگز فکرش را نمیکردم که یک روزی ذهنم تا آنجاها بتواند سیر کند، حمل می شود و از طریق همین جاده  به روستای ما می رسد.برفهای چند متری و بارانهای سیل اسا پس از انقلاب کم و کمتر شد ، شاید انقلاب که  باید تاریخ را عوض میکرد جغرافیا را تغییر داد.... زمین های دیم به حال خود رها شده اند و به اراضی آبی هم مثل سابق رسیدگی نمی شود. دیگر خبری از خرمن کوب و جدا کردن کاه از دانه و حتی دوشیدن شیر گاوها و گوسفندان و دار قالی به آن شکل و هیبت سابقش نیست.همکلاسی های سابق حالا برای خودشان مردی شده اند و در شهر با سختی- و شاید هم به آسانی- زندگی می کنند. کوچه های روستا از هیاهوی بازی های  کودکانه خالی خالی است و پشت بام خانه ها، دیگر نمی توانی تجمع دختران و زن ها را ببینی. در عوض صدای موتورسیکلت ها و ماشین ها گوش ها را آزار می دهد

 چاره ای نیست. پیری ناگهان چهره خود را آشکار کرده است و لاجرم رنج زمانه قامت استوار کودکان دیروز کوچه های پرهیاهوی روستایمان را خم کرده است، بی آنکه توانسته باشد اندکی از مناعت طبع و روح والای آن ها چیزی بکاهد. "هنوز هم اگر انسانی پیدا کنی و اگر به صورت پر از چین و چروک آن ها نگاهی بیفکنی جز تبسم و خنده چیز دیگری نثارت نخواهند داشت.بر نداشته های ابادی خُرده نمی گیرند. سکوت روستا بیش ازهر چیز دیگری آرامبخش است و خیلی از موارد دیگر که در این سال ها به آن ها دلبستگی عمیقی پیدا کرده ام. شاید به خاطر دوری از روستا است که آنقدر پیش چشمانم عزیز شده است، دوری از سرزمین زیبایی که از دست رفت...شاید...

روستای صرفه

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۴
نوشته شده توسط : سید